- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
هـوای پـر زدن دارم عمو جان زره نه پیرهن دارم عـمو جان ******************* ******************* خودم دیدم روی تل زینب افتاد دم وا غـربـتـایـش بر لـب افـتاد ******************* خودم دیدم یکی نیزه فـرو کرد یکی هم در کنارت های و هو کرد
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
در بـند زلف او دل باد و نـسیـمهاست کوچکترین دلیـر ز نسل کـریمهاست او حاضرست جان خودش را فـدا کند مانند صاعقه شب پُر کـینه را شکافت برق نـگـاه او دل آئـیـنـه را شـکـافـت اینگونه سوی لشگـر کـفـار نعـره زد: آتش به آه شعـله ورش غبطه میخورد دریا به چشم های ترش غبطه میخورد روی زه کمانِ”حسن”، تـیـر آخر است سـقّـا شـده است تا عـلـمـش را بـیاورد شمـشـیـر کـوچک دودمـش را بیـاورد امّـیـدواری حـرم از حـال رفـتـه است او نالۀ عموی خودش را شنید و رفت از دست عمه دست خودش را کشید و رفت کوچـکترین سـتارهای از نسل آلِ ماه با سر رسـیـده تا که فـدای سرش شود گـودال آمـده سـپــر حـنـجــرش شــود درپیش فاطمه به سرش سنگ میزدند آمـد ولی چه آمـدنی..، دیـر کـرده بود آهـوی بیرمق همه را شیـر کرده بود با هرچه میشده به پرش ضربه میزدند مبـهـوت مـانـده با بـدن او چه میکـنـد با این عـمـوی بیکـفـن او چه میکـنـد این تـیـغ ها به درد ذبـیـحی نمیخـورد نـاگـاه حـرمـله به سـوی معـرکه دویـد تیری سه شعبه از وسط تیـردان کشید محرابهای عرش، در این لحظه سوختند دستی به ضرب تیـغـۀ دشمن جدا شده قــاب تـنـی پــر از اثـــر ردِّ پــا شــده مانده حسین بیکس و بییار و بیپـناه
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
دیدم ز روی تل که دورت را گرفتند راه عــبـور زادۀ زهــرا گــرفــتــنــد میآیم از خیـمه به امدادت عـمو جان این گرگ ها سرتا سرِ صحـرا گرفـتند عمه زمین خورد و صدا زد وای مادر لشگـر ز هر سـو نیـزه ها بالا گرفـتند تا ضربه را کاری به جسم تو بکوبند اغلب کـنـار حـنـجـر تو جا گـرفـتـنـد دیدم که زینب زلف هایت شانه میزد اینان چرا با پـنجه مـویت را گرفـتـند دستم سپر میسازم اینجا زیر شمشیر امـا نـشـانـه حـنـجـرم را تا گـرفـتـنـد خون گلویم ریخت چشمان تو را بست تا که نبـیـنی جان من یک جا گرفـتند مانـنـد قـاسـم صـورتم تـغـیـیـر کـرده از ما تـقـاص عـقـده از بابـا گرفـتـنـد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن علیهالسلام قبل از شهادت
غـرور کـودکـیم را به خـنده پا نزدید سرش شکست! بزرگ قبیله را نزنید هزار و نهصد و پنجاه زخم خورده تنش به زور بر تن صدپاره نیزه جا نزنید حـیا کـنید غـریب است نامـسلـمان ها گـرفـته روی لـبـش ذکـر ربّـنا نـزنید نگاه خواهر غمدیدهاش به گودال است بخـاطـر دل او با سـر و صدا نـزنـید هـنوز مانـده کسی پیـشـمرگ او باشد مرا نکـشـته به او تـیـر بیهـوا نزنید تـمـام آبـرویم دستهـای لاغـرم است که میکـنم سـپـر جـان یـار تا نـزنـید مقـابـلـش به گـلویم سه شعبه را بزنید مقـابـلم به تن زخـمیاش عـصا نزنید هـزار بـار مـرا ذبـح از قـفـا بـکـنـید سر عـزیز خـدا را تـو رو خـدا نزنید
: امتیاز
|
شهادت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
کاش میشُد خودش از دور تماشا نکند اینـقـدر در بـغــلِ عــمّـه تـقــلا نـکـنــد کاش میشُد که بگیرند دو چشمانش را نزنـد بـر سـرِ خـود آه خـدایــا نـکــنــد دلـش آرام نـمـیشُـد اگــر از دیــدن او وا عـلـی وا حَـسـنا وای حُـسـیـنا نکـنـد دلـش آرام نـمـیشـد اگـر آنـجــا نــرود تا عـمـو را وسـطِ قـائـلـه پـیــدا نـکـنـد کاش میشُد که نبیند که کسی آنجا نیست که سرِ غـارتِ این سوخـتـه دعوا نکند کاش میشُد که نبیند ولی افسوس که دید هیچ کَس با تَنِ این تـشـنه مـدارا نـکـند دید در پیـشِ لبـش آب زمین میریـزند دید میخـورد زمین نـالـۀ زهـرا نـکـند چه کـند گر نـرسـد وای اگر دیـر شـود چه کـند عـمـه اگر مُشتِ دگر وا نکـند به گمانم که حسن آمد و با زینب گفت: بگـذار او بـرود تـا کـه تـمـاشـا نـکـنـد به گـمـانم که حسن گـفت رها کن بِدَوَد تا دریـغـا و دریـغـا و دریـغــا نـکــنــد او رها شد بدود رفت به گودال که باز با وجـودش اَحدی معـرکه بـرپـا نکـنـد تیغی آمد به عمویش بخورد دستش بُرد سنگی آمد به لبش خورد که نجوا نکند او در آغوشِ عمو بود که یک تیر رسید دوخت او را به عـمو دوخت تقلا نکند او در آغوش عمو بود حرامی زد و گفت: مانده سـر نـیـزۀ خود تا بکـنـد یا نکـند حرمله دید پـسـر را و هـمه فـهـمـیـدند نرود تا به گـلـویش دو سه تا جا نـکـند او در آغوشِ عمو بود که دَه مرکب را تاخـتـنـد از بـدش ایـنهـمـه بـابـا نـکـنـد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
از دور میدیـدم عـمـویـم را که تـنـها مانده است بین لشگری از نیـزه زنها در فـکـر بـودم ناگـهـان افـتاد از اسب گـفـتم که عـمه پا شده گـرد و غـباری پـیدا نمیباشد در این مـیدان سـواری! تا راهـی مـیـدان شـوم پـیـش عـمـویـم در نـیـزه و شـمـشـیـر بـودی بـنـد آمد تـا کـه نـفــسهـای تـو آمــد بـنـد؛ آمـد ولگـردها را دور جسمت چونکه دیدم وقـتی رسیـدم بـیحـیـا بـالاسـرت بود با نیزهای صیقل شده دور و برت بود شمـشـیر او دست مـرا انـداخت از جا
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
بین خـیـمه با غـم یادت تفـکّـر میکـنم تـشـنـهام بر تـشـنـگی تو تـدبّـر میکـنم میزند غیرت به دل موجی و میآیم به سر دامنت را از گلِ جسمم عمو پُر میكنم دعـوتت لبیک گـفـتم ای غـریب کربلا قابـلم دانـسـتـهای از تو تشـكّـر میكـنم بسكه میخواهم تو را افتاده بین قتلگاه در هوای سینهات اكنون تـبلوّر میكنم آخـرین سـرباز جـانـبـاز قـیـام تو شـدم اعـتـبـارم دادی احـساس تـكـبّر میكـنم همچو بابایم در آغوشم گرفتی ای عمو وقت جان دادن پدر را من تصوّر میكنم ای عمو با این همه زخم تن و سوز عطش از چنین صبری من احساس تحیّر میكنم
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیه السلام
لشکری سنگ زد و تیـر به ترفـند آمد حرمـله خـیر نبـیـنی! نفـسـش بـنـد آمد شـمر لبخـنـد زد و غـائـله از تب افتاد خاک عالم به سرم! شاه ز مرکب افتاد لشکر کفر ازاین صحنه به تکبیر افتاد شاه تـنـهـا، ته گـودال بـلا گـیـر افـتـاد تشنگی، تشنۀ تسبیح و سجودش میکرد نیزه ای پیله به لبهای کـبودش میکرد زیر سنگینی یک چکـمه تـقلا میکرد مجـتبی زاده ای از دور تـماشا میکرد سایۀ تـیغ جـفا، زیر گـلـویش که رسید یـادگـار حـسـنـش داخـل گـودال دویــد پا برهنه، جگرش را به سر دست گرفت نعرهای زد؛ مدد از ساقی سرمست گرفت بانگ برداشت، زبانها ز سخن افتادند کیـنـه توزان جـمـل یـاد حـسن افـتادند دست خالی به هواداری عشق آمده بود با لبی تشنه به غمخواری عشق آمده بود بیسپر بود، ولی عـزم یـداللهی داشت بابت زخم فدک نیت خون خواهی داشت تیغ اگر داشت،چه درسی به جنمها میداد پاسـخ شـبـهـۀ صلـح پـدرش را میداد لحظهای کار قدمهاش به لرزش نکشید هیچ کس بر سر او دست نوازش نکشید در عوض، جای نوازش به غمش خندیدند به غـرور پـدر بـیحـرمش خـنـدیـدنـد هاتفی گفت: یتیم است، مراعات کنید! نیزهای گفت:حسینی ست،مجازات کنید! تـیـغ بیـرون ز غـلافی به تکـاپـو افتاد عـاقـبـت قـرعه به افـتادن بـازو افـتـاد نـوۀ فـاطـمه را از سر کـیـنه کشـتـنـد! به همان شیـوۀ مرسوم مدیـنه کـشـتـند
: امتیاز
|
مناجات اول مجلس با سیدالشهدا علیه السلام در شب های پنجم و ششم محرم
اشک هـای مـا به دامـان کـریـمی میرسد نـامـۀ حـاجـات مـا با یـاکـریـمـی میرسد هرکه در این روضه میآید برای معرفت پایـش آخـر بر صراطِ مستـقـیمی میرسد هرچه از منبر جدا بودم ضرر دیدم ضرر خوش به آنکه محضرِ عبدالعظیمی میرسد پردهها اُفـتـاد تا چیزی نـفـهـمیم از غـمت ما نمیمیـریم چون لطفِ عظیمی میرسد بوی تربت میرسد از آن محاسن از حرم هـر کجایی بویِ سیبت با نسیـمی میرسد رحمتت در این مجالس خوب و بد را جمع کرد حـتم دارم بر سرم دستِ رحـیمی میرسد این دو شب این گریهها بوی یتیمی میدهد این دو شب با مادری مردِ کریمی میرسد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
چـیزی نـمانـده از بدن او حـیـا کـنید دست مرا به جـای سـر او جدا کـنید خواهر تمام دار و ندارش برادر است تا جان نداده عمه، عـمو را رها کنید من مثل مجـتـبی و عمو مثل فـاطمه گودال هم مدیـنه شده، کوچه وا کنید ارزش نداشت آن قَدَر این چند روز عمر تا که به زور، نیزه در این جسم جا کنید باید که این جهاد علی اصغـری شود پس زودِ زود حرمله را هم صدا کنید تا عـمه را غـریب تر از این نـدیـدهام جـان مرا ازین قـفـس تـن رهـا کـنید خـیلی برای عـمـه دلـم شـور میزند ای وای اگر که حمله به ناموس ما کنید
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
با عمه گفت کُشت مرا سوزِ این نفس من را بزرگ کرده برای همین نفس با آخـرین تـوانـم و تـا آخـرین نـفـس باید به سـر روم پـسر او که میشوم گـیـرم نمیشـوم سپـر او که میشـوم عـمریست که به غیر عـمویم نداشتم تـا بـود دامـن نـفـسـش غـم نـداشـتـم بـابـا نـداشـتـم عـوضـش کـم نـداشتـم اشکـم نـوشت تا نـفـس آخـرم حـسین ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین بگـذار تا که شیرِ جمل را نشان دهم تا نـعـرۀ امـیـرِ جـمـل را نـشان دهـم شمشـیرِ بینـظیرِ جـمل را نشان دهم عـمه به روم سـن کَـمَـم را نـیـاوری عـبـاس میشـوم عَـلـمَـم را بـیـاوری! در جنگِ تن به تن به زمین تن نمیدهم گر صد سـپاه تـیغ دهـد من نمیدهـم فرصت مـقابـلِ تو به دشمن نمیدهم فــریـاد مـیزنـم عَــلَــمِ زیـنـب تـوأم بــابــا مــدافــعِ حـــرمِ زیـنـب تـــوأم صد زخم روی بال و پرِ من گذاشتند سـرنیـزه را بـر جـگـر من گذاشـتـند با تـیغ و تیـر سر به سرِ من گـذاشتند عـمـه تـمـامِ پـیـکـر من درد میکـنـد او را زدند و حـنجـر من درد میکند گودال را نبین آه که او خورد بر زمین هُل داد نیزهای و عمو خورد بر زمین با زخمِ سینه روی گلو خورد بر زمین گرچه نخواست، خم شد و اُفتاد با سرش از سمت راست خم شد و اُفتاد با سرش عـمه گریست اینهـمه پرپر نزن، نشد ناخن مزن به گونه و بر سر مزن نشد حرف برادر است به خواهر نزن نشد با دستِ بسته سنگ به آئینهات نکوب اینگونه پیشِ من به رویِ سینهات نکوب زینب اگرچه دست پسر را مهار کرد از بسکه داد زد زِ بسکه هـوار کرد دستش کشید سمت عمویش فرار کرد وقـتی رسید تیغِ حرامی به او گرفت جای عموش نیزۀ شامی به او گرفت اُفتاد بر تنـش سپرش را بغـل گرفت از بینِ چکمهها پسرش را بغل گرفت بر سینهاش همینکه سرش را بغل گرفت بوسـید تا حـسین گـلـویش یکی شدند چسبیده بود او به عمویش یکی شدند نزدیک اوست حرمله او را نشانه کرد اول نشست رویِ عمو را نشانه کرد پائـین گرفت زیر گـلو را نشانه کرد تیرِ سهشعبه قلبِ عمو را درست زد ای خاک بر سرم دو گلو را درست زد
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیه السلام
حسین، خسته و بیتاب بین گودال است ز فـرط تـشنگی و آفـتاب بیحال است نـهــاد دشــمـن او پــای داخـل گــودال رسید روضه به اینجا، زبان من لال است دویـد از وسط خـیـمه کـودکی بـیـرون حسین بیشتر از پیش ناخوش احوال است آهای وارث جنگ جـمل بتـرس از او تجسم حسن است این اگرچه کم سال است بـدون تـیـغ و سـپـر هـیـبت عـلی دارد که گفته میوۀ این باغ و بوستان کال است؟ رجز نخوانده عجب مرد قابلی شده است که مرد را چه نیازی به یال و کوپال است
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
هـسـتم از راه و چـاهها آگاه پـــیـــرو راه والِ مَـن والاه بندهای عاشـقـم، سخن کوتاه هست نامـم هـمیـشه عـبد الله فخـر دارم، کـریـم زاده شدم پاسـبـان حــریـم، زاده شـدم شـور پــرواز، از ازل دارم کـفـن خـویش در بغـل دارم مـیـل بـرچـیـدن هُــبَـل دارم ارث از فــاتـح جــمـل دارم عمه دستم مگیر، صف شکنم یازده سـالـهام، ولی حـسـنـم بین لشگـر عـمو اسـیـر شده لب خشکش چنان کویر شده بهر قـتـلش کسی اجـیر شده جان عمه ببـین که دیـر شده من چگونه فقط نظاره کنم؟! بگـذار عـمه فکـر چاره کنم عمویم سنگ بر جبینش خورد بر زمین، چهرۀ مبینش خورد آتشی بر دل حـزینش خورد ضربه بر چشم نازنینش خورد بنـشینم که دست و پا بزند؟! تشنه لب، آب را صدا بزند؟! تـا تـه قــتـلـگـاه و گـودالـش میروند این قـبـیـله دنـبالش غرق خون است جسم بیحالش نـکــنـد تـا کـنـنـد پــامــالـش عرش حق روضه خوان و گریان شد شمر با خـنجرش نمایان شد آه عــمـه دگــر رهــایـم کـن جان فـدای عمو، صدایم کن نــذری شـاه کــربــلایـم کـن میروم عمه جان دعایم کن تا شوم من هم از سپاه حسین میروم تشنه، قـتلگاه حسین عاشـقی را من از پـدر دارم همچـنان فاطـمه جگـر دارم زرهی نیست؟! بال و پر دارم بـازویی همچنان سپـر دارم من نـمردم به او لگـد بزنـند نیـزه با کـیـنه و حسد بزنـند آه از روی عـرش برخـیزید نیـزه داران از او بپرهـیزید دست من را به پوست آویزید جسم و جان مرا فرو ریزید عمویم را به خاک و خون نکشید از تنـش کهـنه پیـرهن نبرید
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
اى عمو وقتش شده من هم فداى تو شوم دوست دارم كه يكى از بچههاى تو شوم از تبار مجـتـبى، از نسل يـاس پـرپرم كـودكم اما قوى تَر از چهـل جنگـاورم آمدم گـودال امـام خـويش را يارى كنم چون علمدار تو من بیدست علمدارى كنم لشكرى در پيش رويم هست و تنها میروم بیگمان دارم به استقبال زهرا میروم عاقـبت تكـلـيف را انـجـام دادم كـامـلا كربلا جنگاورى بر خود نديده مثل من دست عـبـدالله مـصـداق يـدالله میشـود عـمه مى خواند برايش: قُـل هُـوَالله اَحَد آمـده تا راز دشـمـن را نـمـايـد بـرمـلا كـربـلا را تـازه عـبـدالله كـرده كـربـلا با دو چشمم ديدم آن خنجر نشسته بر گلو كارى از دستم به جز اين بر نيامد اى عمو بنده عشقم، به پاى عشق تاوان میدهم چون على اصغر به روى سينهات جان میدهم چون پس از قاسم زمان خجلت من آمده نوبـتى هم بـاشد اينک نـوبت من آمـده
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیه السلام
تا عزای شه لب تشنه عزای حسن است پس حسینیۀ ما صحن و سرای حسن است کربلا آمدهاند این دو به امضای حسن نـوبت نـوکـری سـاحـت عـبـدالله است رحمت الله هـمان رحـمت عبدالله است یازده ساله ولی حافـظ قـرآن است این کـربـلایی مـدنـی بوده از اول نـسـبش این حسن زاده حسین است فقط روی لبش این چه شأنیست که هنگام بیانش شده است باز انگار حسن دست به دست زهراست تل شده کوچه و زهرای قبیله تنهاست کوچۀ سنگی و گودال به هم پیـوستـند روی تل بود دلش در وسط میدان بود به رویش گرچه نیاورد ولی گریان بود ناگهان دست کـشید و سوی میدان آمد حرمت خون خدا زیر سنان چال شد و زینت دوش نـبـی زینت گودال شد و.. آنقدر خون ز تنش رفت که بیحال شد و تن پاکش وسط هلـهـلـه پامال شد و... یاعلی گفت و صدا را به گلویش انداخت دست خـود را سپـر بی کـسی آقـا کرد زیر لب با عموی تشنه لبش نجوا کرد گفت هرچند عمو زخمی و درهم شدهام
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
یـازده سـالـهام و میـل پـریـدن دارم به هـوای سر کوی تو رسیدن دارم بین گودال ترا غرقِ بخـون میدیدم سوی تو من ز حرم میل دویدن دارم بخدا کشته شوم بهتر از این وضع بود به رهت، عشق تن خسته کشیدن دارم خون من ریخته بر پای تو و خرسندم مثل لاله به میان، سیر دمیـدن دارم من غزال تو شدم بین همه خوشحالم آهوی دشت تـوأم میل رمیـدن دارم باز برخیز مرا در بغل خویش بگیر بعد ازآن گو به من ای تشنۀ شمشیر بمیر
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
یازده سال است دستت هست در دستم عمو یازده سال است در آغوش تو هستم عمو هـر کجا افـتادهام از پـا صدایت کـردهام بـارها جـای عـمو بابـا صدایت کـردهام تو هـوای بـچـههای مجـتـبی را داشـتـی هیچ فرقی بین من با دخـترت نگـذاشتی راحت و آسوده در آغـوش تو خوابیدهام گـاه دلـتـنگ پـدر بودم تو را بـوسـیدهام مینشـستی مینـشستم زود روی دامنت داشت عطر فاطمه بوی خوش پیراهنت بعـد بـابـای شهـیـد خـود شـدم دلـبـنـد تو تو شدی بابای من، من هم شدم فرزند تو بین آغـوشت عـمـوجان جای عبدالله شد اینچنین شد کُـنـیهات "بابای عـبدالله" شد تو بغل کردی مرا هروقت که خسته شدم اینچنین شد من به آغوش تو وابسته شدم پس چـرا حالا مـیـان قـتـلگـاه افـتادهای؟ پس چرا بر سینۀ خود شمر را جا دادهای؟ پس چرا من را از آغوشت جدا کردی عمو؟ به دلم افـتاده دیگر بر نـمیگردی عـمـو عـمّه! دارد تیر میآید به سوی سینهاش وای دارد مینشیند شمر روی سیـنهاش عمه! جان مادرت دست مرا محکم نگیر دستهای کوچکم را هیچ دست کم نگیر گـفـته بابـایـم که تا آخر بـمانـم با حسین گفته بابایم که "لا یـومَ کیومکْ یاحسین" سـیـنـهام را روبه روی تـیـرها میآورم دست خود را زیر این شمشیرها میآورم از میان این هـمه لـشگـر به سخـتی آمدم آخرش هم بین آغوش تو دست و پا زدم
: امتیاز
|
شهادت حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام
کودکی کم سنّ و سال اما دلیری دلبخواه حق شناس و حیدری! سرور، سرآمد، سربراه سخت مـشتاقِ نبرد و ارث بُـرده از پدر در وجود او شجاعت کوه بود و ترس، کاه پـایِ روضه میرود با یـادگارِ مـجـتـبیٰ پیش از عاشورا، شبِ پنجم میانِ قـتلگاه رفت از خیمه شتابان؛ سمتِ میدان بیهوا عمه حیران شد! کشید از عمق جان یکباره آه وای بر دستی که میانداخت سمتش نیزه را شد مواجه با بلا، بر خاک، طفل بی گناه لااقل ایکاش قدری اهل فن بودند و رزم وای از شمـشیرها با ضربههایی اشتـباه قـاتل او خـنـدههای شمـر و تیـرِ حـرمله زهر شد سهم پـدر! کـنج مدیـنه، بیپـناه او حسن زاده ست و تابوتِ تنش شد غرقِ تیر رفت رنگ خون به خوردِ لَختیِ موی سیاه بیرمق بود از نفس افتاده بود و بیقرار گفت با حالِ پریشان آسمان، روحي فِداه آخرین یار عـمـو مـردانه در آغـوش او چشمها را باز کرد و بست! قدرِ یک نگاه پیش از اینها گفته بود از«لا أُفارق عمّی» و شد برایِ حرف او خونِ سراپایش گواه!
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
مـن یـتــیــمـم ولـی پــدر دارم دست لطف عـمـو به سر دارم رفته میدان عمو و از دوریش دل خـون و دو چـشـم تر دارم دست من را رها کن ای عـمّه بـــه خـــدا نـیّـت ســـفــر دارم نـگــرانــم نـبــاش مـن مَــردَم من کجا ترسِ از خـطـر دارم؟ در رگم خون فاتح جـمل است نــوۀ شـــیــرم و جــگــر دارم مـیروم تــا فــدای او بــشــوم مـن بـرای عـمــو ســپـر دارم سـمـت مـیـدان دویـد امـا، آه... لـشـکــر بـیحـیـا و عـبـدالـلـه دیـد در انـتـهـای یـک گــودال گوییا رفته است عـمو از حال آمــد و بـر سـر عــمــو افـتـاد رجــز عــاشـقــانـهای سـر داد این عموی من است، بیکس نیست میزنیدش، مگر گناهش چیست؟ بُــرد پــیـش امــام دســتـش را تیغ یک بیمرام دستـش را... بـاز دســتـی شـکـسـت، یـا الله روضه را بُرد جـای دیگر، آه مادری در مصاف یک نامـرد دست مادر، غلاف یک نامرد
: امتیاز
|
شهادت حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام
نـوۀ حـیـدر کَرار وُ پسر خـوانـدۀ شاه گـفـت لا حــولَ وَ لا قـــوَّة اِلا بـِاالـلـه کـربـلا زیرِ قَـدمهـایِ حـسن میلـرزد یا حـسـن زمـزمـۀ لَـعـلِ اَبـا عـبـدالـله فاتحِ جنگِ جمل بود که میدان میرفت آیـۀ نَـصرُ مِنَ الله بـخــوان بـسـم الـلـه کودکِ صحن امـام شهداء مَردی کرد تَـهِ گـودالْ خـدا گـفـت کـه مــاشـاءَالله بویِ یاس آمد وُ بویِ حسن وُ بویِ علی لَـکَ لَـبـیـک حسـین ابن عـلـی ثـارالله گِـرِۀ کور اگر زنـدگیات خورده بِدان میشـود بـاز به دستانِ هـمـین عـبدالله ندبهخوان باش که در روضۀ او میدانم دیـدنِ یــار مـیــسَّـر شـود ان شــاء الله
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
مـیرسـد ازتـَهِ گــودالْ صـدا واویــلا عـمّه کُشـتـنـد عـمـو جـانِ مـرا واویلا جایِ من نیست در این خیمه خداحافظِ تو نـیـزه از کِـتـف رسیده به کـجا واویلا اِی عمو مَرد شدم یک تَنهِ میدان زدهام سِپـَری نیست به دستِ تو چرا واویلا سِـپـَرَت دستِ پـسر خـواندۀ تو شد امّا پوستی مانده از این دست به جا واویلا از رویِ سـیـنـۀ دلـدار جُـدایم بُـکُـنـنـد سیـنـه را میشـکـنـد ضربۀ پـا واویلا بــدنـم زیــرِ سـُمِ اسـب شَـبــیـه بـدَنـت سـرِ من نـیـزه نـشـین مثـلِ شما واویلا ساعـتـی مـیگـذرد غـارتـیـان میآیـند عـمـّه میمـانـد وُ سـیـلـی جـفـا واویلا ندبه میخوانم وُ جان میدهم از غمهایت مجتبی روضه بخوان کربوبلا واویلا
: امتیاز
|